خودش رابه آب وآتش زد تا بالاخره پرستوراضی شدوگفت:حالاکه بامن اهلی شدی
برایم کاری میکنی؟ گنجشک ذوق زده قبول کرد.پرستوگفت :فرداسفرمهمی درپیش
دارم،چون خسته هم هستم میترسم خواب بمانم، فردا ساعت پنج مرا بیدارکن....ذوق
اهلی شدن گنجشک باپرستوآنقدربرایش مهم بودکه حاضربودتمام شب رابه خاطرش
بیداربماند..اماتوانش کمترازذوقش بود به طوری که درست ساعت چهاروهفت دقیقه
پلکهای سنگینش به هم قفل شدند