پیش خودش گفت ازفردا،.....فرداکه شد،دیدچهارشنبه است وبهتردیدبگذارد برای شنبه
شنبه که شد دید بیست وسوم است وبهتراست بگذارد برای اول ماه.اول ماه که شد به
تقویم نگاه کرددیداسفنداست ویک ماه تا آخرسال بیشترنمانده، بهتردید بگذارد برای اول
سال نوواینگونه با آشتی کردن اوبا خانواده سال نوقشنگ ترازهمیشه آغازمی شد...به
خودش قول داد وبه فکرش میبالید اما نمیدانست عزراییل کارش رابه فردانمی اندازد
وجلوی اسم اونوشته شده بود:هیجدهم اسفندهمان سال ساعت هشت وربع صبح