یک تبسم زیرکانه و یک عروسک بازی کودکانه کافی بود برای عاشق کردنم و تو این کار را کردی...
و من مثل کودکی عاشقت شدم و مثل قصه پدربزرگ، تو شدی شاهزاده سوار بر اسب سپید و من پری قصه ها...
و چقدر ساده عاشقم کردی و چه ساده تر از آن رهایم کردی.
گفتم: بمان شاهزاده زیبا...! من بدون تو میمیرم.
خندیدی و گفتی: بازی بود...!
گفتم بازی زیبایی بود پس بیا بازی کنیم.
گفتی: من بزرگ شدم، دیگر بازی نمیکنم.
گفتم مگر بزرگها بازی نمیکنند؟!!
گفتی نه زندگی می کنند