از آن روزهایی که برای اولین بار درک کردم چه فاصلهء کوتاهی است میان امید و یاس، میان شادی و خشم.
و از این روزهایی که حس میکنم پوسته ای دارد شکاف میخورد و حس های متضاد انگار دست به دست هم میدهند تا رویاهایمان را، تا شعرهایمان، ترانه هایمان و لیلاهامان را از یاد نبریم.
از آن روزهایی که برای اولین بار سفر به میلان و رفتن به کنسولگری ایران چندش آور نبود.
از این روزهایی که برای اولین بار انگار میتوانم میان خشم و امیدم فاصله ای عمیق بگذارم، از سدی عبور کنم، شادی را دوباره به ترانه هایم برگردانم.
میگذرم، اما فراموش نمیکنم.