به من که می رسد حرف قانون می زند
کدخدای دهمان
با سواره نظام است و
با دزدها می چرد
صبح ها به چرایی گرگ ها می زند و
شب ها به چرای گوسفندان
این
صدای لرزان حقیقت است که با مرد مرده است
*
به من که می رسد
قانون هویدا می شود
علامه دهر می شود و
پیمانه زهر
چقدرسخت است قانون جنگل را فهمیدن....!
محسن محمدرضاخانی
غنچه باغ دلم قصد شکفتن دارد
راز پنهان مرا همت گفتن دارد
بر سر کوی تو افتاده ام ای ماه به خاک
مددی کن که جنون میل نرفتن دارد
با غم عشق تو در دام بلا افتادم
به رهت چشم دلم شرم زخفتن دارد
نازنینا قدمی رنجه نما بر چشمم
خاک پای قدمت با مژه رُفتن دارد
غم هجران تو را با غزلی شرح دهم
راز دل گویمت و شرط نهفتن دارد
نغمه عشق که می گفت به گل بلبل مست
خوش سرودی است که از غنچه شنفتن دارد
شهپر از دیدن گل سیر نگردد هرگز
غنچه شوق دلش قصد شکفتن دارد
سیدمرتضی میرحسینی