روی راحتی لم داده، کوسن های کرم رنگ را می گذارد زیر پهلوش، زیر سرش. کتاب های روی میز را جابه جا می کند، ورق می زند، کاغذ تا خورده ای را باز می کند: "تحویل رایگان در محل، 24 ساعته انواع کتاب های زبان، ساعت سفارش نه صبح تا ده شب، تحویل ده صبح تا نه شب." صدای دختر از آشپزخانه می آید: - قهوه ی ترک که دوست داری؟
دوست ندارد. می گوید: - آره.
دختر قهوه جوش را می گذارد روی اجاق و زیرش را کم می کند، پاکت قهوه را می گذارد روی اپن کنار گلدان. می نشیند روی راحتی، سرش را می گذارد رو بازوی پسر. صورتش را می چسباند به صورت پسر و چشم هاش را می بندد:
- راست گفتی از نوشته ام خوشت اومد؟
- کافه نادری؟
- اوهوم. می خوام ببینم از نوشته خوشت اومد یا فقط چون صحنه هاش برات آشنا بود لذت بردی؟
- قهوه جوش نیاد؟
- نه، حواسم هست. می خواهی چراغ ها رو خاموش کنم؟
خودش را از داخل دست های پسر بیرون می آورد:
- چراغ ها رو خاموش می کنم، به جاش شمع روشن می کنم.
شمع ها را یکی یکی روشن می کند، یکی روی میز، یکی روی اپن، یکی روی رف کنار آینه.
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0