بالاخره یک نفر باید هر طور شده پیش قدم می شد و دستی به سر و رویش می کشید. گرد و غبارش را می گرفت و آب و جارویش می کرد. پرده ها را کنار می زد٬ آتش دان را روشن می کرد این نزدیکی های زمستان. حیف است این روزها باران لطیف و سرد اواخر آذر ماه از پشت شیشه های بخار گرفته اش دیده نشود. آخر خیلی حیف است! گذشته از اینکه چرا و چطور ما اینجا را بنا کردیم٬ دست کم برای بعضی وقت ها خلوت خوبی است... به خصوص وقتی دچار حرف های نگفته ای می شوی و باید از دوش برشان داری! یا لحظه های خوب و بد ماندگاری که می خواهی بنویسی شان. فقط بزرگترین مشکل من این است که زمانی هوس می کنم سری به اینجا بزنم که دست رسی به آن ندارم! مثلن داخل اتومبیل که میان ترافیک گیر کرده ام... یا سر کلاس های کسل کننده دانشگاه... زمانی که چاره ای جز تمرکز و فکر کردن ندارم و ای کاش می شد آن فکر ها را ثبت کرد!! یا مثلن زمانی که کنار تو٬ داخل اتومبیل نشسته ام... باران قشنگی می بارد... خیابان پنجشنبه شب تقریبن خلوت است... چراغ ترمز اتومبیل ها از پشت شیشه، تار و رویایی به نظر می رسند... برف پاکن در حرکت مکررش گاهی به داخل نگاهی می اندازد و قطره ها را جا می گذارد!! و شجریان می خواند:"ببار باران..." تمام آن شب را می شود نوشت... کافه کافکا٬ برج آفتاب٬ قدم زدن زیر نم نم باران... سربالایی کوچه های فرعی و صدای چرخش لاستیک در تلاشی پرصدا برای سُر نخوردن و ترانه خواندن تو٬ اشاره دست هایت به من... انتظار نسبتن طولانی برای سفارش غذا، طبقه دوم "لمزی" و دستمال های قرمز آتشین اش! و اما این تو هستی که خیره به نقطه ای نامعلوم و ثابت می گویی:"امشب حتمن پست می نویسم" و صدایت و میمیک چهره ات هنوز در خاطرم هست.
فکر می کنم امشب دلم می خواهد بنویسم... بنویسم از خیلی چیزها که این مدت نشد بنویسم. اما هنگام نوشتن همه شان فرار می کنند و تنها به لحظه های عجیبی که با هم می گذرانیم فکر می کنم. و می دانی٬ نمی دانم چرا! اما هنوز گاهی فکر می کنم صبحی از راه خواهد رسید که وقتی بیدار می شوم نه شماره ای از تو در موبایلم هست نه اس ام اسی نه نشانه ای... آن گاه در می یابم همه رویا بوده! به هر حال امیدوارم هرگز آن صبح از راه نرسد...!
نوشته را دوباره از سَر می خوانم و مطمئن می شوم که محکوم است به سانتیمانتال بودن و فکر می کنم باید دست نخورد!
پ.ن: این نوشته را همراه با موسیقی "I will always love you" ریچارد کلایدرمن نوشتم.