آه...
آه ای معشوقه ی زیبا
صدای خنده هایت کجا پنهان است؟
آغوشت خوابگاه کدام بد کار است؟
آه ای دخترک زاده ی بهار
چشم هایت کو؟
بغض هایت کو؟
آیا هنوز هم پای درختِ باغ همسایه،
منتظرم مانده ای؟
آیا هنوز هم گربه ها را دنبال می کنی؟
باز گرد،بازگرد،
بیا،بیا با هم به کودکی سفر کنیم
بیا کلاغ ها را به بانگ هی هی پرواز دهیم
شاه توت بدزدیم و لبانمان را سُرخ کنیم
بیا و سفره ی مادرانه را بگُستران
قوری پلاستیکی و بشقاب های چوبی و....
بیا و باز هم قایم باشک،
بیا و باز هم آلوچه خشک هامان را
تقسیم کنیم.
دختر عروسکیمان را بیاور
من پدر و تو مادر،
بیسکوییت های خُورد شده را خمیر کن
چوب کبریت ها را آتش بزن
و تولد فرزند خیالیمان را جشن بگیر
تو باز گرد،
من تمام مشق هایت را خواهم نوشت
تو بازگرد،
من شکسته شدنِ عینک بیبی را
به عهده خواهم گرفت
تو باز گرد و .....
مداد سبز را به صندوقچه ی نقاشیمان
باز گردان
تو اگر بر گردی،
کفش هایم برای توست.
وقتی پدر خواب است،
قُلکم را خواهم شکست،
و تمام آب نبات های دنیا را برایت خواهم خرید.
تو اگر برگردی.....
تو اگر برگردی.....
آه که تو رفتی....
رفتی تا عروس سفید پوش شوی،
تا بزرگ شوی،
رفتی و تمام خاطره هامان را....
رفتی و تمام بوسه هامان را....
رفتی و تمام پاکیمان را....
رفتی و تنهایی و هق هق های شبانه ی من را
جا گذاشتی
دختر عروسکیمان را
جا گذاشتی
اما من هنوز هم،
پایِ درختِ باغِ همسایه،
منتظرت مانده ام،
تا بازگردی و تنهایی را....
تا بازگردی و تنهایی را....